جدول جو
جدول جو

معنی نبی شاه - جستجوی لغت در جدول جو

نبی شاه
(نَ)
از شعرای پارسی گوی سند است. در قرن دوازدهم هجری میزیسته. مؤلف تذکرۀ ید بیضا وی را به سال 1145 ه. ق. در سنین پیری ملاقات کرده است. به نقل مؤلف مقالات الشعراء وی مردی جهانگرد و مایل به سیاحت بوده، زنش نیز چون او علیحده گرم سیر و سفر، ’گاهی با هم دوچار می شدند، از قصیده و غزل و رباعی و مثنوی هفتادهزار بیت به زبان پارسی گفته، اما معلوم نمی شود که عربی است یا فارسی است یا ترکی، از بس اغلاق، اکثر معانی ابیات خود از صاحب طبعان دیگر میپرسد’! او راست:
رفته ایم از خودچه میپرسی خبر از حال ما
کعبه می آید در این وادی به استقبال ما.
بی تکلف گره بند قبا را بگشا
ظالم ! این عقدۀامید دل ما بگشا.
(از تذکرۀ مقالات الشعرا ص 804)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ کُهْ)
بی شکوه. بی تشریفات. بی کبکبه و دستگاه:
خانه هرکه روی بی شکه آن خانه تراست.
سوزنی.
رجوع به شکه شود، (اصطلاح تصوف) بی شکلی:
صورت از بی صورتی آمد برون
بازشد کانا الیه راجعون.
مولوی.
و رجوع به صورت و هیولی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
فردوسی در شاهنامه دو بار کیومرث را کی شاه خوانده است:
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست.
(شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 14).
برفتند با سوکواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد.
(شاهنامه ایضاً ص 15).
رجوع به ’کی’ و ’کیومرث’ شود
لغت نامه دهخدا
بدون ماه، تاریک، مقابل ماهناک، مقابل مقمر، مقابل پرماه:
ازو بازگشتم که بی گاه بود
که شب سخت تاریک و بی ماه بود،
فردوسی، مجازاً، افراط در کاری که مطبوع نباشد گفتاری یا کرداری، (از یادداشت مؤلف)، ناخوش آیندی و نفرت و کراهت، (از ناظم الاطباء)، بی لطفی، (آنندراج)،
- بی مزگی کردن، افراط کردن در گفتاری یا کرداری نامطبوع
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + شام، بی غذای شب: سر بی شام زمین گذاردن، شب هنگام گرسنه خفتن، رجوع به شام (ترکیب بی شام خفتن) شود
لغت نامه دهخدا
(شِبْهْ)
مرکّب از: بی + شبه، بی مثل. بی نظیر. بی عدیل. بی همتا. بی مانند. فرید. وحید. واحد. ناهمتا. بی مثیل. بی مثال. یتیمه. بی همال. عدیم النظیر. معدوم المثل. بی نمون. بی کفو. بی بدل. (یادداشت مؤلف، رجوع به شبه شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
مرکّب از: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز:
بغرض دوستی مکن که خواص
درس والتین بی شره نکنند.
خاقانی.
رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
لغت نامه دهخدا
(نَ بی یُل لاه)
از القاب حضرت رسول محمد بن عبدالله است
لغت نامه دهخدا
(نُ وِ)
نام شهری است به شام. (ابن بیطار) (یادداشت مؤلف). دهی است به شام. از آن ده است شیخ الاسلام ابوزکریا نواوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ تَ)
قصبه ای از بخش سومار شهرستان قصرشیرین، در نزدیکی مرز ایران و عراق واقع است. اهمیت این قصبه به مناسبت حلقه های متعدد چاه نفت است که دراطراف آن حفر شده است و از آنها نفت استخراج می شود. این نفت به وسیلۀ لوله از طریق سرپل ذهاب، پاطاق و شاه آباد به پالایشگاه کرمانشاه منتقل می شود و چون محل پالایشگاه در حدود یکهزارمتر از نفت شاه مرتفعتر است این نفت با فشار چهار تلمبۀ قوی که به ترتیب در نفت شاه و سرپل ذهاب، در ابتدای سربالائی پاطاق و در 6هزارگزی مغرب شاه آباد نصب شده است به محل تصفیه می رسد. اراضی نفت شاه شوره زار است و آب رود خانه کنارآبادی نیز تلخ و شور است و آب آشامیدنی اهالی و کارگران نفت شاه از رود خانه کنگیر سومار که در فاصله 24هزارگزی جنوب شرقی قصبه جریان دارد تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وی از همراهان امیر تیمور گورکانی بود که در جنگ امیر تیمور با توقتمش خان شرکت داشت. برادر او محمد آزاد نیز در این جنگ شرکت جست. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 410 و 464)
ابن حسام الدین اکبرآبادی هندی. مشهور به آرزو و ملقب به سراج الدین. شاعر ایرانی متوطن در هند. رجوع به علی آرزو شود
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ)
ملقب به امیر. از امرای عصر امیر پیر حسین چوپانی که با چند تن از همراهان دیگر وی مانند شمس الدین صاین قاضی سمنانی و امی زاده علی پیلتن یکباره از امیر پیرحسین گریخت وبملک اشرف که با امیر پیر حسین نبرد میکرد، پیوست. رجوع به حبیب السیر چ تهران جزو 2 از ج 3 ص 91 شود
لقبش جلال الدین و نهمین پادشاه از ملوک شبانکاره است که از سال 664 تا 681 هجری قمری در فارس فرمانروائی داشته است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پدر عالی، نام دوتن به بنی اسرائیل: اول سرداری از بنی رأوبن. که در دشت با قارون و داثان و غیره همداستان شد و تسلط و اقتدار موسی را ناچیز انگاشتند. رجوع به سفر اعداد تورات فصل 16 شود. دوم پسر هیل که در جوانی بترغیب پدر جسارت ورزید و خواست یریحو را دوباره بنا کند و بفرمان الهی هلاک شد. رجوع به کتاب اول پادشاهان تورات فصل 16 و 34 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خداوند برق، لقب شخص ستمکار و جفاپیشۀ کنعانی که در برق سکونت داشت. وی هفتاد تن از مشایخ همجوار خود را دستگیر کرد و انگشت سبابه و ابهام دست و پای ایشان را قطع کرد و بدیشان خورانید مانند سگان، بدین واسطه ایشان را یارای مقاتله و مقابله نبود و چون به سرداری لشکر کنعانیان و پریزیان هزیمت یافت یهودا و شمعون رفتار وحشیانۀ او را تلافی کرده چنانکه او خود کرده بود با وی مجری کردند. (سفر داوران 1:4- 7) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مرکّب از: بی + شاهد، بدون گواه. (ناظم الاطباء)، رجوع به شاهد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی گاه
تصویر بی گاه
بی وقت، بی موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علی شاه
تصویر علی شاه
درشکه چی (به هنگام توهین به وی گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شبه
تصویر بی شبه
بی مثل، بی نظیر، بی مانند، ناهمتا، بی مثال، بی بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شره
تصویر بی شره
بی آز و طمع، بدون حرص
فرهنگ لغت هوشیار
بی موقع، بی وقت، بی هنگام، دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت
متضاد: گاه، زود، شبانگاه، غروب هنگام
متضاد: پگاه زود، گاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد